زندگینامه یاران امام حسین(ع) : حبیب ابن مظاهر اسدی
حبیب فرزند مظاهر چهارده سال پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص) در
خاندان بزرگ بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانواده اش
به مدینه آمد و آن جا ساکن شد. در نوجوانی فقط مدتی از اوایل زندگی را
در زمان پیامبر (ص) گذراند و در این مدت کوتاه، به خاطر دوستی با یکی
از کودکان مدینه که او حسین بن علی بن ابیطالب (ع) بود، معروف بود.
روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از ميان جمعي از کودکان که
مشغول بازي بودند، يک نفر را مورد لطف و بوسه قرار دادند، هنگاميکه
اصحاب سبب را از ايشان پرسيدند؛ حضرت رسول (صلي الله عليه واله)
فرمودند: روزي ديدم اين کودک خاک زير قدم حسين عليه السلام را بر
ميداشت و بر سر و صورت خود مسح ميکرد و بدين جهت من او را
دوست ميدارم و جبرئيل مرا خبر داده که او از شهداي کربلاست.[2]
این دو نفر با یکدیگر حدود 10 تا 13 سال اختلاف سن داشتند اما حبیب
همیشه در مقابل این کودک بسیار فروتن بود. دوران جوانی و میانسالی
خود را در کنار امیرالمومنین علی علیه السلام با جنگ های صفین و
نهروان پشت سر گذاشت و همواره نامش در کنار یاران امام علی
(علیه السلام) رقم خورد. در دوران خلافت امیرالمومنین و با آغاز جنگ
جمل، همراه آن حضرت راهی بصره شد و پس از پایان جنگ، کوفه را برای
زندگی خود انتخاب کرد. پس از شهادت امام علی علیه السلام، در کنار
امام مجتبی (علیه السلام) و در سایه ی آن حضرت بود.
حبیب بن مظاهر،در این سال ها در کنار اهل بیت پیامبر غم ها و اندوه های
فراوان از دشمنان اهل بیت دید تا به سن پیری رسید.
ايشان از اشراف و چهرههاي سرشناس قبيله بني اسد و از اصحاب
رسول خدا صلي الله عليه و آله ميباشد که دوران حضرت را درک کرده
و همچنين از ياران امام علي عليه السلام به شمار ميآيد ؛ هنگامي که
حضرت در کوفه سکني گزيدند او هم به کوفه آمد و در تمام جنگها
خدمت مولي شمشير ميزده است و از اصحاب خاص و حاملان سرّ
حضرت علي عليه السلام بوده بطوريکه اخبار غيبي نيز از وي شنيده
شده است.[1]
او از جمله کساني است که وقتي متوجه شدند امام حسين
(عليه السلام) از مدينه خارج شده اند، نامه اي به ايشان نوشتند و از
حضرت دعوت کردند که به کوفه بيايند .
هنگامي که مسلم پيک امام عليه السلام وارد کوفه شد به خدمت او
رسيد و به ياري او شتافت . اما هنگامي که مسلم دستگير شد خود را
از دشمن مخفي داشت و شبانه به سمت کربلا راهي شد.[3]
حبيب در کربلا اقدامات بسياري انجام داد که از آن جمله ميتوان به اين
نکته اشاره کرد که وقتي کمي و قلت ياران امام حسين عليه السلام را
مشاهده کرد از ايشان درخواست نمود تا به قبيلهي بنياسد که نزديک
کربلا سکني داشتند رفته و نيروي کمکي با خود بياورد، وقتي به ميان
قبيله رفت 90 مرد جنگي را آماده پيوستن به سپاه ابي عبدالله
(عليه السلام) نمود؛ عمر بن سعد توسط 400 مرد در سپاه «ازرق»
جلوي آنها را ميگرفت به طوريکه مجبورشدند باز گردند و حبيب به ناچار
تنها به کربلا بازگشت.[4] اقدام ديگر وي اين بود که هنگامي که فهميد
حضرت زينب سلام الله عليها و ساير زنان درباره ياري کردن اصحاب و
پايداري آنان در ميدان رزم نگران هستند، تمام اصحاب را جمع کرد و نزد
بني هاشم برد و ندا داد: «اي حريم رسول خدا! اين شمشيرهاي جوانان
و جوانمردان شماست که به خلاف نخواهد رفت تا اين که گردن بدخواه
شما را بزند، اين نيزههاي پسران شماست، سوگند ياد کردهاند که تنها بر
سينه جدا شده از دعوتتان فرو روند»در اين هنگام زنان گريستند و گفتند:
اي پاکان! از دختران رسول الله و ناموس اميرمومنان حمايت کنيد.
در شب عاشورا نيز نقل شده که بسيار شاد بود و مزاح ميکرد، يکي از
ياران به او خرده گرفت: اي بردار! اين ساعت زمان شوخي نيست.»
حبيب در پاسخ گفت: «کجا از اينجا سزوارتر براي شادي خواهد بود؟ در
حاليکه تنها فاصله ما با حور العين، حمله اين قوم برماست که تا
شمشيرها را از نيام برکشند.»
روز عاشورا وقتي که به درخواست يکي از ياران، امام (عليه السلام)
قصد برگزاري نماز جماعت را داشتند، فردي از سپاه ابن سعد به نام
حصين بن تميم برآشفت و گفت: «پنداشتهاي که نماز از آل رسول قبول
نميشود ولي از تو – اي الاغ- پذيرفته ميشود؟
حصين بن تميم که تاب شنيدن يک سخن را نداشت به حبيب حملهور شد
و حبيب ضربهاي به صورت اسب وي وارد کرد و باعث شد که زمين بيفتد.
اطرافيان حصين براي نجات وي شتافتند؛ اما حبيب در حاليکه رجز
ميخواند 62 نفر از آنان را به هلاکت رساند، اما ناگهان فردي به نام
«بُدَيل بن صُريم» با شمشير ضربهاي به حبيب زد و فرد ديگري از همان
قبيله با نيزهاش ضربهاي به حبيب زد و باعث شد حبيب زمين بخورد،
هنگامي که خواست برخيزد «حصين بن تميم» با شمشير بر فرق او زد
و سر حبيب را از تن وي جدا ساخت.
نقل شده است که وقتي حبيب به شهادت رسيد انکساري در چهرهي
امام حسين (عليه السلام) ايجاد شد و حضرت فرمودند: «اي حبيب تو
انسان فاضلي بودي که هر شب يک ختم قرآن ميکردي.[5] و در جايي
ديگر آمده است که امام فرمودند: عندالله احتسب نفسي و حماة اصحابي.
«خودم و اصحابم را نزد خدا حساب ميکنم.»[6]
[1] . ابصار العين، ص101.
[2] .منتخب طريحي
[3] .ابصار العين، ص57.
[4] .متقل الحسين مقدم، ص254.
[5] . ينابيع الموده، ج3، ص72.
[6] . وقعة الطف، ص231.
نظرات شما عزیزان: